دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن گتوند

دوره ی دوم
دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن گتوند

دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن شهرستان گتوند استان خوزستان

پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۴ , ۲۲:۳۶
    حدیث
بایگانی

سمفونی شکست

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۱۱ ب.ظ

سمفونی شکست

1. چیز زیادی از کلاس متوجه نشدم. نمیدانم تدریسش اشکال داشت و یا باز غرق در رویاهای رنگارنگم شده بودم. از همان اول زنگ، انگار جمله، جمله و کلمه به کلمه، لالایی دلنشینی برایم خوانده میشد. هر چه بیشتر میگفت، من دورتر میشدم. تنها زمانی که قدمهایش کمی نزدیک میشد خشک و جدی وانمود میکردم که در متن تدرسیم. بارها از نوع تدریسش گلایه مند شده بودم اما نمرات بچه ها را که میدیدم داشتم به این نتیجه نزدیک میشدم که ایراد از من است. البته امروز را پرانتز میگیرم، چرا که واقعا غرق در پیام های نیمه شب گذشته ام بودم و مرور آن به کلی مرا از متن کلاس خارج کرده بود. خیلی دوست داشتم آن اواخر جای علی بودم تا هر از گاهی زیر میزی داده همراه گوشیم را به هوای پیام های جدید فعال کنم. آه راستی یادم رفت که همین امشب بسته ام تمام شده و باید برای امروزم چاره ای بیندیشم.

2. از شروع کلامم متوجه شدم که رد جمله در حال گم شدن است. چشمهایم که تمام کلاس را برانداز میکرد، حالا رفته رفته به یک سمت کلاس و  بر روی او متمرکز میشد. خیره نگاه میکرد و بدون پلک زدن. جمله اول را به هر زحمتی بود تمام کردم. آن اواخر جمله، خودم هم نمیدانستم که سر و ته فعل و فاعلش را چطور جمع و جور کردم. فقط به این می اندیشیدم که از این اندک تدریس باید با سوالی غافلگیرش کنم. جمله دوم را شروع کردم. دیگر پایان این جمله میسر نبود، چرا که کل کلاس متوجه او شده بودند و جملات من برایشان مهم نبود. نگاهی که خیره به من بود و ذهنی که غرق در افکار پریشانش . جمله ام را نیمه تمام رها کردم. صدایش زدم. علی؟ ....... را تعریف کن؟ هیچ جوابی نداشت. انگار تازه واردی است که بی خبر، از دنیای دیگر وارد این جمع شده بود. روزها بود که در هنگام تدریس او را می پاییدم که اینگونه بود. آنقدر دغدغه هایم زندگی ام زیاد بود که هر بار که به قصد کمکش نیت میکردم، پاک فراموشم میشد.

3. دوست خوب قدیمی دوران راهنماییم بود. هر چند درسش ضعیفتر از من بود اما رفیق خوشی و ناخوشیم بود. شاید گاهی پناه من بود در مقابل کسانی که زورگو پیشه بودند. هر چه بود دوست نداشتم ترکش کنم. میدانستم آقای فتاحی در گیر و دار قرائت ها و خواندن متون، اسم ها را ناگهان به تصادف میخواند. آخرین پیام های دیشبش را از آن گوشه ی پایین کشوی میزش نشانم داد. چند وقتی میشد متوجه منظور اشعار و خط خطی کردن های روی میز چوبی اش شده بودم. دستش را روی رقم های آخر شماره مخاطبش گذاشت و نشانم داد. میگفت دیشب برای همیشه اسمش را پاک کرده. میگفت قول داده ام مثل سال اول راهنمایی که مثال دم دست آقای کاظمی بودم از نو شروع کنم. صدای آقای فتاحی مرا میخکوب کرد. علی؟  ادامه متن را بخوان.

چند دقیقه ای را به انتظار خالی شدن دفتر مدیر و تراشیدن یک بهانه در زیر سایه ی درخت به انتظار گذراندم. دلم راضی نشد اصل ماجرا را بگویم. میخواهم اینبار هم تاوان رفاقتش را پس بدهم.

4. چقدر پرخاش میکند. امروز واقعا کلافه ام کرده. از اوایل زنگ مدام بهانه جویی میکرد تا دست آخر با منضبط ترین شاگرد کلاس دست به یقه شد. راهی جز این نداشتم که با عصبیت از زنگ ورزش بیرونش کنم. گوشه ی سالن، دورتر از همه ی ما که نشست، زیر چشمی حرکاتش را زیر نظر داشتم. از بیرون هم داشت خط و نشان میکشید. چند دقیقه ای که گذشت با بی تفاوتی غرق در تماشای بازی شد. حالا کمی آرامتر شده بود. صدایش زدم. به اکراه آمد. دلیل پرخاشش را که پرسیدم باز از نو استارت عصبیت را زد و ریتم کلامش تند و تندتر میشد. زخم های گوشه های ناخن دو انگشت دست چپش را که دیدم باز دلم برایش سوخت. دیگر به کلامش توجهی نمیکردم. میدانستم روزهاست برای خانواده اش مهم نیست و قلبی برایش نمیلرزد. خشم و عصبیتی که امروز بر روی همکلاسی اش فرود آمده، روزهاست بر پیکر نحیف و دستان زخم خورده اش شلاق میزند. جوادی پور/.

توضیح: اسامی تصادفی انتخاب شده است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۲۸
جوادی پور

نظرات  (۱)

دریغ از اندکی فهم مطلب...ننی هی چه هووه قضیه چنه مو که تا رسیم آخر اولس یادم ره آخر هم نفهمیم منظور از ای متن چنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی