اندر حکایت تقلبی
دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۱۴ ب.ظ
حکایت تقلب و متقلب مثل حکایت شیر میمونه با کرکس و روباه!شیر رو میگن سلطان جنگل بخاطر اینکه با زور بازوش شکار میکنه و بهترین اعضای شکارش رو نوش جان میکنه!تو این میون روباه و کرکس و کفتار همه باید یه گوشه چشم انتظار آقای سلطان بشینن تا یه استخونی پوستی چیزی از پس مونده های غذاش بمونه اون بیچاره ها با جنگ و دعوا بخورن!و اما تقلبی!کسی که درس میخونه حکایتش حکایت همون سلطان جنگله!میشینه درسشو قشنگ میخونه تو کلاس آقایی میکنه!همه از معلما گرفته تا دانش آموزا و خانواده ها بهش احترام میزارن!هر چی کارت جایزه و جایزه و تشویق و تعریفه مال اونه!در آینده هم به همین شکل!شغل خوب و ماشین خوب و جایگاه اجتماعی مناسب و در نهایت زندگی خوب!اما حکایت دانش آموز لاشخور یعنی همون متقلب!از قبل امتحانات باید هزار تا نقشه بکشه که پشت سر فلانی بیفته که بتونه یه استخوونی پوستی نیم نمره ای یه نمره ای از رو دست آقای سلطان تقلب بکنه!یه درس هم میگیره!دو درس هم میگیره!یه بار جستی ملخک!دو بار جستی ملخک!.....معمولا هم وسط کار تو اوج خوشی که فک میکنی همه چی ردیفه یکی مث آقای احمدی از راه میرسه:فلانی تو برو بشین اون اول!بد بخت ترین فرد دنیا اون لحظه خودتی!کی جرأت میکنه جلو آقای احمدی نفس بکشه!بچه ها ختم کلام با تقلب به جایی نمیرسین!والله نمیرسین بالله نمیرسین!تا حالا دیدین یا شنیدین یکی با تقلبی رتبش تو کنکور زیر 1000 شده!گشتم نبود نگرد نیست!!
۹۲/۱۱/۰۷