دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن گتوند

دوره ی دوم
دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن گتوند

دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن شهرستان گتوند استان خوزستان

پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۴ , ۲۲:۳۶
    حدیث
بایگانی

یادشان گرامی باد

پنجشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ق.ظ

بهنام محمدی راد(شهید فهمیده ای دیگر)



بهنام محمدی راد نوجوان سیزده ‪   ساله خرمشهری در نخستین سال جنگ تحمیلی عاقبت بر اثر اصابت ترکش خمپاره در خرمشهر به شهادت رسید و شهید “فهمیده”ای دیگر شد.مادر بهنام در بیان خاطره‌ای از این شهید آورده ‌است: هنگام شروع جنگ تحمیلی بهنام‪ ۱۳سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود. او در ۱۲سالگی به من می‌گفت می خواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و قهرمان ملی باشم. شهید بهنام محمدی در تاریخ ۲۸ مهرماه سال ۱۳۵۹ نزدیک فروشگاه فرهنگیان در خیابان آرش خرمشهر ترکشی به سینه‌اش اصابت کرد و شهید شد.

ریزه بود و استخوانی ، اما فرز ، چابک ، بازیگوش و سر و زبان‌دار . ده ساله.هوارکشان می‌گریخت و سالن کشتی را به هم می‌ریخت. اسمش بهنام بود، بهنام محمدی راد، بچه خرمشهر، متولد ۱۳۴۵. تابستان ها می‌رفت مکانیکی. در تعمیرگاه از زیر کار درنمی‌رفت، وقتش را هم تلف نمی‌کرد. خوب به دست های استادکار نگاه می‌کرد تا یاد بگیرد. شهریور 59 بود. شایعه‌ حمله عراقی‌ها به خرمشهر قوت گرفته بود. خیلی‌ها داشتند شهر را ترک می‌کردند. بهنام از این ناراحت بود که خانواده خودش هم دارد بساط را جمع می‌کند. باور نمی‌کرد که خرمشهر دست عراقی‌ها بیفتد. اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام تصمیم گرفت بماند. اولش شده بود مسئول تقسیم فانوس میان مردم. شهر به خاطر بمباران در خاموشی بود و مردم به فانوس نیاز داشتند. بمباران هم که می‌شد، بهنام سیزده ساله بود که می‌دوید و به مجروحین می‌رسید. از دست بنی‌صدر آه می‌کشید که چرا وعده سر خرمن می‌دهد. بچه‌های خرمشهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه «کلاش» و «ژ3» مقابل عراقی‌ها ایستاده بودند،‌ بعد بنی‌صدر گفته بود که سلاح و مهمات به خرمشهر ندهید. بهنام عصبانی بود. مردم در شلیک گلوله هم باید قناعت می‌کردند. به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می‌رفت شناسایی. چند بار او را گرفته بودند، اما هر بار زده بود زیر گریه و گفته بود: «دنبال مامانم می‌گردم،‌ گمش کردم.» عراقی‌ها هم ولش می‌کردند. فکر نمی‌کردند که بچه‌ سیزده ساله برود شناسایی. یک بار رفته بود شناسایی، عراقی‌ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به صورتش زدند. جای دستهای سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی برمی‌گشت، دستش را گرفته بود روی سرخی صورتش. هیچ چیز نمی‌گفت. فقط به بچه‌ها اشاره کرد که عراقی‌ها فلان جا هستند. بچه‌ها هم راه افتادند. شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که یا کمین کرده بودند و یا داشتند استراحت می‌کردند. خودش را خاکی می‌کرد. موهایش را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت. خانه‌هایی را که پر از عراقی بود، به خاطر می‌سپرد. عراقی‌ها هم با یک بچه‌ خاکی نق‌نقو کاری نداشتند. گاهی می‌رفت داخل خانه پیش عراقی‌ها می‌نشست، مثل کر و لال‌ها، و از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و حتی کنسرو برمی‌داشت و برمی‌گشت. همیشه یک کاغذ و مداد هم داشت که نتیجه‌ شناسایی‌ را یادداشت می‌کرد. پیش فرمانده که می‌رسید، اول یک نارنجک، سهم خودش را از غنایم برمی‌داشت، بعد بقیه را به فرمانده می‌داد. یک اسلحه به غنیمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت می‌کرد. به او گفتند باید اسلحه را تحویل دهی. می‌گفت به شرطی اسلحه را می‌دهم که حداقل یک نارنجک به من بدهید. پایش را هم کرده بود در یک کفش که یا این یا آن. دست آخر یک نارنجک به او دادند. یکی گفت: «دلم برای اون عراقی‌های مادر مرده می‌سوزه که گیر تو بیفتند. بهنام خندید.» برای نگهبانی داوطلب شده بود. به او گفتند: «یادت باشه به تو اسلحه نمی‌دهیم‌ها ! » بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید. خودم نارنجک دارم ! » با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد . زیر رگبار گلوله، بهنام سر می‌رسید. همه عصبانی می‌شدند که آخر تو اینجا چه کار می‌کنی. بدو توی سنگر... بهنام کاری به ناراحتی بقیه نداشت. کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می‌آورد تا بچه‌ها گلویی تازه کنند. هجده آبان ۵۹ بود، شش روز قبل از سقوط خرمشهر. شیر بچه چهارده ساله بدنش پر از ترکش شده بود. دکترها هم نتوانستند مانع از پریدنش شوند. بهنام در خرمشهر ماند و به آرزویش رسید...

پیکر بهنام محمدی شهید ۱۳ ساله دفاع مقدس ۳۰ سال پس از به شهادت رسیدنش از قبرستان کلگه به قبرستان شهدای گمنام نفتک در مسجد سلیمان انتقال می یابد تا محل انس عاشقان شهادت و دفاع شود.(تهیه شده توسط فرید نجفی دوم تجربی)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۰
مجتبی فتحی

نظرات  (۸)

بزن لایکو به افتخار اقا فرید!!!!!اینه
سلام!اقافرید راس میگه!چراگیرمیده جواب بدید!چرا گیرمیده!!!
فرید اومدی تو قسمتی که از شهیدی میگه که ازسن تو کمتره درباره مدل عجق وجق موهامیگی!!!اخه چه طرزشه!!!غیرت کجارفت!!!

غیرت کو!!
مردونگی!تو این دورزمونه معنی نداره
ادمیت کجاس!
اوناکه میدونستن گناه چیه مردن!!!


فرید دوست عزیزبت برنخوره این غیرتو اینا روبا همه منحرفا بودم نه تو
فرید یا اقای فتحی منظورش بامدل موهاس! یا ژل واینا
راستی اقای فتحی . به اقای احمدی بگو اینقد به مو های ما گیر نده والا به خدا دیگه بچه نیستیم این چه وضعیه
مرسی اقای فتحی
واقعاکه!!!۱۳ سالشه!رفت جبهه الان ۱۳ساله های ما!!!دنبال خرابکارین!!از ۱۳ سالبه بالاکه عقلشون کاملتره دیگه!!!!واویلاس!!!واقعا برا خودمواین منحرفا متاسفم!براخودم چون اون جورادمایی دوستامن!برا منحرفا که درک ممیکنن این بچه بخاطر اینکه الان اونا باشن رفت و برنگشت
۱۰ مهر ۹۳ ، ۱۸:۵۸ صدای اتحاد
درود

چرا یه یادی از خدامراد توکلی نمیکنین؟
که همشهری ما بوده
پاسخ:
براش یه مطلب آماده کن بیار من میزنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی