سفرنامه ی همدان - قسمت سوم
سیرک
کمی با چاشنی عجله شام را صرف کردیم و طبق وعده ای که داده بودیم راس ساعت 10 شب باید در محل بر پا شدن سیرک و اجرای برنامه حاضر می شدیم. آقای احمدی که وعده خرید هدیه به فرزندش او را بدجوری در دست انداز انداخته بود به ناچار برای خرید به داخل شهر رفته و بدون صرف شام خود را به سراشیبی معروف ایستگاه اتوبوس رسانده بود و من نیز سهم سالاد الویه شام او را همراه خود داخل اتوبوس آوردم. راستی یادم رفت بگویم که سالاد الویه واقعا شام جذابی است که به راحتی میتوانی چیزی در حدود نصف دانش آموزان را در چشم بهم زدنی از میز غذا فراری دهی. مسیر اردوگاه تا خوابگاه و چالش همیشگی تعویض آهنگ یکی دیگر از اتفاقات همان شب بود که من روزها بعد از این اردو هنوز متوجه نشدم که امیرمحمد موافق چه آهنگی است؟ طالبی مخالف چه سبکی است؟ و محمد علیزاده عاشق چه خواننده ای است. ایهال الحال تا آن شب من در مقابل خواسته ی دانش آموزان مقاومت کردم و درخواست تعویض فلش را با هر بهانه ای رد میکردم. صف انتظار ورود به سیرک مدت زمان اندکی بود و همگی وارد فضای تاریک سیرک شدیم و این تاریکی فضا دقیقا باب میل دانش آموزانی است که با هر بهانه ای عاشق جیغ و داد و سر و صدا هستند. به اعتقاد حقیر در این سن اکثر نوجوانان و جوانان دوست دارند به هر دلیلی ساختار شکنی کنند و از زیر قید و بندها خارج شوند هر چند گاهی برای اطرافیان آزار دهنده است ولی اقتضای سن و طبیعت دانش آموزان تحمل این موضوع را برایم سهل کرد. میگویند آفتاب جایی طلوع کرد که دزد میخواست، روشن شدن بلندگوی سیرک و آهنگ های شاد و پرانرژی، دقیقا آن چیزی بود که دانش آموزان انتظار آن را داشتند و لحظاتی نظم سیرک با دست زدن و حرکات ریتمیک! بچه ها دستخوش تغییر شد. تا اینجای کار مجری و هیچ بازیگری بر روی صحنه حاضر نشده بود اما به مجرد رد شدن مجری برای تنظیم نور سالن فریاد " اووه اووه ....اووه اووه" بچه ها بلند شد و بعد از خروجش فریاد " ره ره ... ره ره" همراه با دست زدن بچه ها عصبانیت مجری را برانگیخت و از آنجایی که حدس زدم معنی جملات بچه ها را فهمیده بود نیمچه تذکری هم نصیبشان کرد هر چند که: " نرود میخ آهنی در سنگ"
رفته رفته که اجرای نمایش بازیگران شروع شد بچه ها محو تماشای آن شدند و اندکی آرام گرفتند. بند بازی. حرکات تعادلی، شعبده بازی، رقص، طنز تماشاگران، بچه ها را کاملا مجذوب خود کرد و مرا در حسرتی عمیق فرو برد که چرا در جوار ما چنین امکاناتی نیست تا اینچنین انرژی بچه ها تخلیه شود. خوب بخاطر دارم امیر پسر آقای فتحی آنچنان مجذوب شعبده بازی شده بود که آمپر کنجکاویش به انتهای صفحه ی اشتیاق رسیده بود و ساعتها بعد از اتمام شعبده بازی در مورد آن صحبت میکرد.
با قاطعیت میگویم امیررضا طالبی پسری پاک و صادق و کاملا اجتماعی است که همه ی دانش آموزان دوستش دارند. زمانی که شعبده باز دو گلوله اسفنجی را تبدیل به یک طالبی کرد فریاد: " طالبی... طالبی" بچه ها سالن را به وجد آورد اما آن طالبی کجا و طالبی دوست داشتنی ما کجا.
اتمام مراسم به مانند اتمام یک مسابقه سنگین ورزشی بود با این تفاوت که بچه ها هم تخلیه روانی شده بودند و هم انرژی بدنی آنها کاملا رو به اتمام بود و ما خرسند بودیم که برنامه آن شب نیز به مذاقشان خوش آمده بود... ادامه دارد