سفرنامه ی همدان- قسمت پنجم
غار علیصدر
اولین باری که غار علیصدر را از نزدیک دیدم مربوط به دوران دبیرستانم بود و دست تقدیر امروز بار دیگر با گروهی از دانش آموزان دبیرستانی ما را بهم رساند. هر چند که تعدادی از بچه ها قبلا از این مکان دیدن کرده بودند لیکن حضور گروهی با دانش آموزان و دوستان از آن فرصت هایی است که کمتر نصیب میشود و نباید آن را از دست داد. از ابتدای اردو تا آن لحظه تمام حرکات و سکنات بازیگران فیلم اخراجی ها را میشد در انتهای اتوبوس، جایی که حامد، سینا، بهنام، شهریار،رضا، مسعود و ... مستقر شده بودند در چهره شان دید. از خواببدن های بی موقع و بد فرم و غیب شدن های ناگهانی تا جیغ و داد و خنده های سرسام آور. قطعا ماشین شهرداری برای جمع آوری پوست تخمه باید ساعت 9 هر شب سری به انتهای اتوبوس ما میزد. مطابق انتظار لحظه ورود به محوطه ی غار اخراجی های 4 از نظر غیب و تا لحظه برگشت ظهور کردند – امیدوارم هر جا بودند خوش گذرانده باشند-
فله ای و گروهی به دنبال آقای فتحی به راه افتادیم تا گیشه ی فروش بلیط را بیابیم. بگذریم که جناب مدیر به عمد چندین مسیر تکراری ما را به دنبال خود از این سو به آن سو میکشاند و حسابی ما و بچه ها را سرکار میگذاشت. سالن ورودی انتظار کمی طولانی شد نه از آن جهت که جلیقه ای NXL متناسب با قد و قواره رضا یافت نمیشد بلکه تعداد زیاد نفرات حاضر در سالن و تحویل جلیقه باعث اتلاف زمان شد. با سیمایی غواص وار عازم غار شدیم! از این جای ماجرا کمی از بچه ها عقب افتادم و شاید نفر آخر ورودی بودم که تنها انعکاس فریاد "آهای گل" بچه ها را از مسیر پر پیچ و خم و سرد غار توانستم بشنوم. از آنجایی که اسم امیرمحمد با تاخیر عجین شده بود آخرین قایق به رانندگی او نصیب گروه ما شد و تا انتهای مسیر دریغ از یک سبقت نصف و نیمه. هر چند که مظلومین گروه یعنی مهدی کرمی، زاهدی، سرداری و ... همراهم بودند که به ندرت کلامی از زبانشان شنیدم، ولی راننده ترک زبان گروه با پرحرفی تمام همه جوره جور آنها را کشید. در گروه جلوی ما قایق هر دو رضا ظاهرا با بد سلیقگی تمام انتخاب شده بود چرا که وزن زیاد این دو باعث شده بود قایق نگون بخت تا لبه ها در آب فرو رود و حرکتی لاک پشت وار داشته باشد_بیچاره راننده قایق_ که خوشبختانه تا انتهای مسیر به خیر و خوشی گذشت. بازار عکس سلفی و فیلم داغ داغ بود و ما نیز توسط عکاس معروف گروه_ علیرضا_ عکسی به یادگار گرفتیم که به نظر علاقمندان نیز رسید. مسیر برگشت طولانی تر از حد انتظار و همراه با پیاده روی بود. و پس از حدود 2-3 ساعت عازم لالجین شهر سفال شدیم که اوج بی علاقگی بچه ها را میشد از چهره و حرف هایشان استنباط کرد و این بی علاقگی تا آن جا پیش رفت که اگر درایت آقای احمدی نبود شاید تنش و درگیری بین دانش آموزان و یکی از اهالی و فروشندگان همان منطقه رخ میداد و این موضوع باعث شد بدون خرید هیچ گونه سوغاتی عازم همدان شویم. و اینگونه بود ماجرای alisadr cave