پرواز
در آغازین سالهای تدریس، هنرستان خوارزمی به عنوان بخش تکمیلی ساعاتم همیشه پر جنب و جوش ترین ساعات من را به خود اختصاص داده بود، با دانش آموزانی بسیار پر انرژی و سیری ناپذیر از شیطنت! (بقیه متن در )
بهنگام مسابقات تنیس روی میز استان مجالی دست داد که همراه با سه نفر از دانش آموزان شهرستان گتوند به مدت یک روز میهمان شهرستان اهواز باشیم. مرحوم عباس عسکرزاده نیز یکی از دانش آموزان هنرستان خوارزمی عضو تیم منتخب تنیس شهرستان بود. سالن برگزاری مسابقات مملو از خانواده هایی بود که فرزندان خود را همراهی کرده و از نکات جالب توجه آن مسابقات امکانات بی نظیر دانش آموزان دیگر شهرستان ها بود و بعضا دانش آموزانی ملی پوش در این مسابقات حاضر بودند. عمدتا با راکت های گران قیمت و البسه ای که رنگ بوی پروفشنال را به دانش آموزان داده بود و من بودم با دانش آموزانی با راکت های 7-8 هزار تومانی و امکاناتی به مراتب ناچیزتر از شهرستان های دیگر. شوخ طبعی و کری خوانی عباس با رقیبان و فریادهایش بعد از هر امتیاز توجه دانش آموزان و سالن را چنان به خود جلب کرده بود که داور نیز تحت تاثیر حرکات و رفتار نیکش قرار میگرفت. آنروز در بین مسابقات مجالی دست داد که به اتفاق یکی از همکاران در خوابگاه همکلام و همصحبت دانش آموزان باشیم. اوج حسرت را در صحبت هایشان میشد دریافت که تبعیض را با تمام وجود حس کرده بودند و سوالات زیادی پرسیدند که هنوز پاسخی به روشنی برای آنها نیافته ام. هنوز گله های عباس را بخاطر دارم که از تفاوت ها میگفت و البته گله هایی به حق. با آنکه بسیار خسته بودیم مرا متقاعد کرد که سری به باشگاه های خصوصی تنیس بزنیم و بازدیدی داشته باشیم از دستگاههای گران قیمت پرتاب توپ. آنروز عباس و دوستانش من و اداره را متقاعد کردند که ادره حداقل لباسی در شان و شایسته تیم شهرمان تهیه کند و چنین کردیم. امروز که خبردار شدم عباس دنیا را با تمام آرزوهایش و با تمام شکوه هایش ترک کرد و خانواده اش را در غم فراقش به سوگ نشاند با خود خاطرات آن روز را مرور کردم. بسیار متاثر شدم از اینکه این متن را در نبودش نوشتم. عباس هرگز به آرزوهای بیشمار دنیایش نرسید اما حتم دارم در کنار معبودش بدون دغدغه و فارغ از تمام خواسته های فانی دنیا آرام گرفته است . روحش شاد و تسلیت به خانواده ی محترمش.