همسفر شوید. به سمت دانشگاه شهید چمران

چهارشنبه 25 آذر 94 حرکت از مدرسه به سمت دانشگاه شهید چمران اهواز

حرکت

علیرغم اینکه آقایان فتحی، شعبانی و بوورد از مینی بوس گریزان بودند در اقدامی شهادت طلبانه ترجیح دادم که همسفر و هم قطار بچه های سوم ریاضی که بخش عمده ی صندلی های مینی بوس را اشغال کرده بودند، شوم. کت و شلوار شیک دانیال استادی جلوه ی خاصی به مسافران داده بود و چهره ی یک تاجر میلیاردر را تداعی میکرد. تا اینجای کار یک بر صفر از مسافران اتوبوس جلو بودیم چرا که دانیال را به عنوان برگ برنده با خود داشتیم.

محمد فرج زاده

 دانش آموز زرنگ سوم تجربی. جدا گشته از کاروان سوم تجربی که ترجیح داده بود همنشین سوم های ریاضی شود و انصافا با ریتم ملایم حرف زدنش جو خوبی در مینی بوس برقرار کرده بود. هدفش دندانپزشکی است!

کلاه گشاد

فضای مینی بوس آنچنان پر حرارت و گرم بود که به هنگام رسیدن تصمیم گرفتیم کاپشن ها را در مینی بوس جا بگذاریم و چه کلاه گشادی بر سرمان رفت آنجا که دو سه ساعتی سرمای زیاد را تحمل کردیم.

بیژن برازنده

دکتر، پرفسور، مخترع، کاشف محقق نویسنده همه ی این کلمات وصفش را نخواهد کرد. چرا که دو سه ساعت بازدید در موزه و آزمایشگاه دانشگاه چمران هر آنچه دیدیم از او بود. دارندگی و برازندگی؟ نه بهتر است بگوییم برازندگی و دارندگی!

خانه ام آمد به یاد

بچه های ورزشی را برای تماشای دانشکده تربیت بدنی دانشگاه شهید چمران که بردم 4 سال حضور در آن دانشگاه و خاطرات کهنه زنده شد. آرزوی تولد خاطرات زیبا در بهترین دانشگاه های دولتی کشور برای دانش آموزان خواننده ی وبلاگ دارم.

اسکن مختار پور

دکتر برازنده در بخشی از آزمایش هایش محمد مختار پور را برای اسکن به جلوی داش اموزان فراخواند. تصمیم داشت با انرژی یک سلول از بدن او، برق تولید کند. چه برقی تولید شد. نیروگاه مختار پور. آقای فتحی از مدرسه برق صادر کن!

فلافل لشکر آباد

تصاویری خاطره انگیز از فلافل خوردن بچه ها در فلکه ی لشکر به خوبی طعم و مزه ی فلافل را برای شما بیان خواهد کرد.(تصاویر بزودی)

انتقام، پیچاندن اتوبوس

هنگام برگشت در دریبلی به سبک رونالدینهو اتوبوس را روانه گتوند کرده و به اتفاق پرشورهای مینی بوس به استادیوم تختی رفته و عکس هایی به یادگار بر روی نیمکت ورزشگاه پیر تختی اهواز یادگار 4تایی شدن های قرمز و آبی پایتخت انداختیم. استارت بر روی پیست تارتان بخش پایانی حضور در اهواز بود.

بستنی ملاثانی

هیچ خاطره ی قابل ذکری از آن بر جای نمانده جز آنکه اصغر با دو بستنی مشاهده شد. خطای دید؟ شاید!

بیچاره آزمون

آزمون سنجش روز 4 شنبه بازنده ی اصلی داستان بود چرا که ساعت 5 و 5 دقیقه پایان سفر بود و پایان مدرسه. بیچاره آزمون

تشکر

از همگی تشکر میکنیم که آمدید و انگیزه گرفتید و شاید هم نگرفتید. از اتوبوسی ها خاطره ای ننوشتم تا تاوان پس دهند!