چهارم تجربی؛ من و این هفت سال
متن زیر ویژه دانش آموزان کلاس چهارم تجربی حال حاضر دبیرستان نمونه دولتی احمدی روشن است که حقیر در طی این شش هفت سال اخیر همراه تعداد زیادی از آنها از مقطع راهنمایی تا به اینک که در پایه چهارم تجربی هستند بوده ام و در بسیاری مواقع همراهی که نه! شاید مرا تحمل نموده اند.
کلاس چهارم تجربی را ارادتی دیرینه دارم. از آن رو که به مقتضیات شغلم، همراه مسیر کودکیشان تا به امروز بود ه ام و هر روز، گذر عمرم را در سیمایشان نظاره میکنم. از همان آغازین روزهای مدرسه ی راهنمایی مهد دانش (و بعدها پیشگامان)، تا به امروز که قد و قامتشان کم از معلمهاشان ندارد، شش هفت سالی میشود که پیوسته (یا با وقفه ای کوتاه) معلم آنها بود ه ام. فراز و فرود رفتار رضا، اسماعیل، پوریا، علی، مهزیار، محمد و خیلی هایشان را دیگر از بر هستم و آنها نیز متقابلا چنین هستند نسبت به من. بی پرده بگویم نگرانشان هستم و هستیم. نگران آینده کنکوری و شغلی آنها. شلختگی و آشفتگی این روزهای آنها را بدو ورود به کلاس میشود فهمید. نمیدانم این آشفتگی با کلاس های چهارم گره خورده، یا خاص اینهاست؟!. البته به قرائن موجود، همتای ریاضی آنها اوضاعی به مراتب بهتر دارد. امیدوارم تا فرصت باقی مانده تا کنکور، خود را بازیابی کنند.
حیف است سالهای سخت و دشواری را که غالبا ساعات بیش از حد معمول را صرف درس و مدرسه نموده اند، بی نتیجه به فرجام برسانند. ساعت سه و چهار عصر، پایان یک روز تدریس با کوهی از تکلیف و فوق برنامه برای دانش آموز مقطع راهنمایی، بدون شک پایان دشوار و خسته کننده ای بود، که آنها روزهای زیادی را اینچنین تجربه کردند. آن روزها که دوربین قدیمی ام تصاویر و کلام کودکانه شان را ثبت کرد از آرزوهایشان گفتند و هنوز هر از گاهی که مجالی برای دیدن دوباره همان عکس و فیلم های قدیمی دست میدهد، با شوقی پر از اضطراب و نگرانی به آرزوهایشان گوش میدهم. آرزوهایی که برای تعدادی در آستانه ی تحقق است و برای اندکی، مهجور و دور افتاده. هنوز تصاویر سکوهای پر از شکوفه های بهاری و باغچه های تزئین شده با دست آنان (و البته دستان آقای ظهراب زاده) در حیاط کوچک مدرسه کودکیشان، یادآور خاطرات اولین روزهای حضورم در مدرسه ی تازه تاسیس مهد دانش -پیشگامان اکنون- است. حالا که به ایستگاه آخر مسیر مدرسه رسیدیم و کمتر از شش ماه به پایان این راه پر از تجربه باقی است، همگی بیصبرانه مشتاقیم مردان امروز مدرسه مان- که همیشه برای ما همان نوجوانان پر هیاهوی مدرسه نمونه باقی خواهند ماند- با دستانی پر، آماده ی ورود به اجتماع باشند.
دست روزگار بالا و پایینشان خواهد برد همچنان که در طول این هفت سال جایگاه تحصیلی خیلی از آنها دستخوش تغییر شد. امیدوارم پایان این فراز و فرودها تعادلی سنگین باشد برای زندگی آینده ی آنان. همه شان را بخاطر خواهم سپرد و باز یک روز، در میان انبوه گرفتاری های شخصیم، سرکی به سرنوشت تک تک آنها خواهم زد و به مانند فرصت های استراحت میان تدریس، که عکس های گذشته را با آنها مرور کردم، اینبار تحقق آرزوهایشان را مرور خواهم کرد. آرزوهای ساده ای که شاید برای بعضی، سخت محقق شده و برای اندکی ساده از دست رفته است. جوادی/.
امیدوارم که در مسابقات بین مدارس از میدون به درشون کنی.
(منتظر جواب محکوم کنندتون هست)