گفتگوی کتاب و بچه های احمدی روشن
گفتگوی کتاب با بچه های احمدی روشن
تو آخرین روز سال تحصیلی، "کتاب" که جمع بچه های احمدی روشن رو جمع دید، از آقای فتحی اجازه گرفت و اومد وسط حیاط و خطاب به بچه ها گفت:
سلام بچه ها. امروز اومدم بهتون بگم تو تعطیلات عید، رفتید بیرون و تفریح کردید بعدش یه یادی هم از ما بکنید.
سینا فتاحی سریع پرید وسط حرفش و نذاشت ادامه بده و گفت: هالو بهلمو تنه خدا اعصابته ندارم تا دم آخر عید گیر بیدیه قم ایسو من تعطیلات هم وا یادت کنم؟
بهنام فتاحی هم متصل به جملات سینا گفت: سینا ولس کو بیو ریم ته آقای فتحی اجازه گریم تندتر ریم
علی الیاسی در حالی که تخمه میخورد با خنده به کتاب گفت: باشه خورت کنم. بچو خورس کنین.
و تمام بچه ها زدن زیر خنده
رضا احمدی با خونسردی به کتاب گفت:
تشکر کنیم زت که همیشه خوت پیش قدم بووی. اصلا نیازی به گویه، نه وی. ولی چشم چشم. حتما بیشتر زا او چی که فکر کنی یادت کنیم
اون طرف تر بهنام حسنی که صدای کتاب رو از دور شنیده بود با دو رسید و به کتاب گفت:
ای بووووووا . اگوی چه؟ مو فقط خوم روووم فوتبال. باقر و مومن بجا هممو یادت کنن
کتاب که از جواب های بچه ها یکم ناراحت شده بود گفت:
یعنی از 24 ساعت 4 ساعت هم برام وقت نمیزارید؟
امیرحسین ابراهیمی که تا قبل از این فقط نظاره گر بود خطاب به کتاب گفت:
ای خداااااااااا. الان خومه ز داغ هر چه کتابن کشوم. الان روم ت آقای فتحی اگوم سیچه هین هشتی یا من جمع بچو. بخدا د اعصاب سیم نمنده. الان خومه ز داغ آقای فتحی و کتاباس کشوم
علی شیروانی پرید وسط حرف امیرحسین و گفت: خو رو قرص اعصاب بخور
امیرحسین که از این جمله برآشفته شده بود قصد درگیری داشت که کتاب کمی جدی تر گفت:
بچه ها حالا چرا دعواتون شد من که کار سختی از شما نخواسته بودم.
که باز امیرحسین گفت: والا سخت، بالله سخت
اینبار احسان کریمی خیلی شمرده و آروم گفت:
امیرحسین کجاش سخته. بخدا کتاب راست میگه. من که سه تا 4 ساعت یادش میکنم
اصغر کلانتری که از طریق بچه ها متوجه حضور کتاب تو جمع شده بود با عده ی از دوستاش از راه رسید و به کتاب گفت:
شرت ز همچو کم کنی یا دم مدرسه تموم برگه هاته ریزم من جو؟
کتاب که حالا کمی ترسیده بود راه دفتر رو در پیش گرفت و قصد داشت برا شکایت بره سمت آقای احمدی.
بچه ها که از شکایت کتاب به آقای احمدی ترسیده بودن به کتاب گفتن:
باوا تم چه نازک نارنجی آوی یی. اصغر شوخی کنه
کتاب برگشت و گفت اصلا هر چی شما گفتید. دو ساعت مطالعه چطوره؟
بهنام نوری پور که تازه از اتاق آقای جزایری به این جمع پیوسته بود خطاب به کتاب گفت:
به دل مگر. ای بچو همه یادت کنن فقط یکم سر به سرت نهن. اما د همقرو هم آدم بی مرام نستیم که تو فکر کنی
کتاب که حالا چهره اش کمی باز تر شده شده بود گفت:
من اصلا منظور بدی نداشتم و نگفتم شما مرام ندارید فقط دوست داشتم ارتباطمون تو عید حفظ بشه
در این بین صدای زنگ، تموم بچه ها رو متفرق کرد و کتاب در حالی که عمیقا به فکر فرو رفته بود، راه خونه رو در پیش گرفت و به فکر چاره اندیشی برا تنهاییش توی تعطیلات.
جوادی پور
پ.ن: متن فوق جنبه شوخی و طنز داشته و احترام و ارادت نگارنده به اسامی فوق اثبات شده است.