گزارش، ضیافت شام احمدی روشن
ضیافت امروز و امشب نیز گذشت. هر روز که قدم در این راه میگذارم، میدانم هر آمدنی رفتنی دارد. حتی اگر سالها در یک منزلگاه مانده باشی روزی باید بار و بندلیت را ببندی و وداع کنی. مدرسه که جای خود دارد دنیای کوچکی که محل گذر است، هم برای من که چند صباحی جامه ی ساده ی معلمی را پوشیده ام و هم برای تو که لباس زیبای علم را به تن کرده ای. هر دویمان از خانه ی علم رفتنی هستیم. کمی زود و کمی دیرتر. اما گریزی نیست. امروز که هشتمین روز از ماه مبارک رمضان را پشت سر گذاشتیم تصمیم بر این بود که تمام کلاس های سوم میهمان ضیافت افطار باشند، به دعوت مدرسه. نمیدانم آیا تمام کلاس های چهارم نیز دعوت بودند یا نه، اما تعدادی از آنها نیز در جمع ما بود و انصافا جای بقیه هم خالی بود. خیلی زود در مدرسه حاضر شدم چرا که آقای فتحی در تدارک شام بود و من نیز در تدارک فراهم کردن مقدمات پذیرایی در مدرسه. کلاس سوم تجربی اولین ورودی های مراسم بودند. هماهنگ شده و یکدست به فاصله ی اندک زمانی از هم. با هم نیز نماز جماعت را ادا کردند. امیدوارم در نمراتشان نیز همگام به سمت معدل بالا هجوم ببرند. کلاس سوم ریاضی هم آمدند. شور و نشاط با آمدن این کلاس همیشه وارد میشود. انگار خود انرژی هستند. کلاس سوم انسانی بودند اما نصف و نیمه. انتظار میرفت تعداد بیشتری از آنان در مراسم حضور داشته باشند. اواخر وقت نیز کلاس های چهارم به جمع ما اضاف شدند. مراسم بسیار ساده و خوب تدارک دیده بود. از جمع همکاران نیز آقایان مهدی زاده، احمدی و سردارپور نیز در جمع دانش آموزان حاضر بودند. قسمت زیبای مراسم بعد از شام شکل گرفت. همه پای سخنان رضا و حسن نشستیم. از درس و کنکور و مدرسه برای دوستانشان گفتند و از آینده ی پیش رو، هر چند رضا موجز و مختصر سخن گفت چرا که حسن، تمام ناگفته ها را بیان کرده بود. خیلی دوست داشتم مفصل بنویسم اما فصل امتحانات نهایی است و بهتر است این روزها کمتر بنویسم...