سه شنبه 8 فروردین 96، فرصت کوتاهی دست داد تا یه سر به بچه ها بزنم و از اوضاع احوال مطالعه شون باخبر بشم. حیاط خیلی خلوت بود. در بدو ورود فضا طوری بود که انگار هفته هاست مدرسه تعطیل بوده، فقط چند تا موتور سیکلت پارک شده اون گوشه ی حیاط، نشون میداد که ظاهرا چند نفری داخل مدرسه هستن، هر چند کوچکترین سر و صدایی توی مدرسه نبود. تعداد بچه ها هشت، نه نفری بود ظاهرا.
اولین نفری که بدجوری استتار شده بود مهزیار بود که از بچه ها جدا شده بود و روی میز و نیمکت شطرنج داخل حیات مستقر شده بود.






