دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن گتوند

دوره ی دوم
دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن گتوند

دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن شهرستان گتوند استان خوزستان

پیام های کوتاه
  • ۲۴ فروردين ۹۴ , ۲۲:۳۶
    حدیث
بایگانی

۹۶۴ مطلب توسط «جوادی پور» ثبت شده است

جلسه مشاوره و پرسش و پاسخ کنکور دیشب در دبیرستان نمونه دولتی شهید احمدی روشن شهرستان گتوند با حضور دانش آموزان کلاس سوم برگزار شد که در این مراسم جناب آقای احمدی مسئول کانون توضیحاتی پیرامون نحوه ی برگزاری کلاسها و برنامه ریزی درسی و مطالعاتی ارائه کردند و همچنین علیرضا مهدوی دانشجوی رشته ی دندانپزشکی به سوالات دانش آموزان پاسخ دادند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۲
جوادی پور

غار علیصدر

اولین باری که غار علیصدر را از نزدیک دیدم مربوط به دوران دبیرستانم بود و دست تقدیر امروز بار دیگر با گروهی از دانش آموزان دبیرستانی ما را بهم رساند. هر چند که تعدادی از بچه ها قبلا از این مکان دیدن کرده بودند لیکن حضور گروهی با دانش آموزان و دوستان از آن فرصت هایی است که کمتر نصیب میشود و نباید آن را از دست داد. از ابتدای اردو تا آن لحظه تمام حرکات و سکنات بازیگران فیلم اخراجی ها را میشد در انتهای اتوبوس، جایی که حامد، سینا، بهنام، شهریار،رضا، مسعود و ... مستقر شده بودند در چهره شان دید. از خواببدن های بی موقع و بد فرم و غیب شدن های ناگهانی تا جیغ و داد و خنده های سرسام آور. قطعا ماشین شهرداری برای جمع آوری پوست تخمه باید ساعت 9 هر شب سری به انتهای اتوبوس ما میزد. مطابق انتظار لحظه ورود به محوطه ی غار اخراجی های 4 از نظر غیب و تا لحظه برگشت ظهور کردند امیدوارم هر جا بودند خوش گذرانده باشند-

 فله ای و گروهی به دنبال آقای فتحی به راه افتادیم تا گیشه ی فروش بلیط را بیابیم. بگذریم که جناب مدیر به عمد چندین مسیر تکراری ما را به دنبال خود از این سو به آن سو میکشاند و حسابی ما و  بچه ها را سرکار میگذاشت. سالن ورودی انتظار کمی طولانی شد نه از آن جهت که جلیقه ای NXL متناسب با قد و قواره رضا یافت نمیشد بلکه تعداد زیاد نفرات حاضر در سالن و تحویل جلیقه باعث اتلاف زمان شد. با سیمایی غواص وار عازم غار شدیم! از این جای ماجرا کمی از بچه ها عقب افتادم و شاید نفر آخر ورودی بودم که تنها انعکاس فریاد "آهای گل" بچه ها را از مسیر پر پیچ و خم و سرد غار توانستم بشنوم. از آنجایی که اسم امیرمحمد با تاخیر عجین شده بود آخرین قایق به رانندگی او نصیب گروه ما شد و تا انتهای مسیر دریغ از یک سبقت نصف و نیمه. هر چند که مظلومین گروه یعنی مهدی کرمی، زاهدی، سرداری و ... همراهم بودند که به ندرت کلامی از زبانشان شنیدم، ولی راننده ترک زبان گروه با پرحرفی تمام همه جوره جور آنها را کشید. در گروه جلوی ما قایق هر دو رضا ظاهرا با بد سلیقگی تمام انتخاب شده بود چرا که وزن زیاد این دو باعث شده بود قایق نگون بخت تا لبه ها در آب فرو رود و حرکتی لاک پشت وار داشته باشد_بیچاره راننده قایق_  که خوشبختانه تا انتهای مسیر به خیر و خوشی گذشت. بازار عکس سلفی و فیلم داغ داغ بود و ما نیز توسط عکاس معروف گروه_ علیرضا_ عکسی به یادگار گرفتیم که به نظر علاقمندان نیز رسید. مسیر برگشت طولانی تر از حد انتظار و همراه با پیاده روی بود. و پس از حدود 2-3 ساعت عازم لالجین شهر سفال شدیم که اوج بی علاقگی بچه ها را میشد از چهره و حرف هایشان استنباط کرد و این بی علاقگی تا آن جا پیش رفت که اگر درایت آقای احمدی نبود شاید تنش و درگیری بین دانش آموزان و یکی از اهالی و فروشندگان همان منطقه رخ میداد و این موضوع  باعث شد بدون خرید هیچ گونه سوغاتی عازم همدان شویم. و اینگونه بود ماجرای alisadr cave

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۰
جوادی پور

شهر بازی؛ نجات غریب!

قبل از اینکه قسمت بعدی سفرنامه را بنویسم از ابراز لطف آقای فتحی و دانش آموزان گرامی تشکر میکنم و این نکته را اعتراف کنم در نقاط بحرانی و اوج احساس انسانها، چه احساسات غمگین، چه احساسات شاد، هر کلام، گفتار و نوشته ای طبعا به دل مینشیند چه از جانب حقیر و چه از جانب هر دوست و یا دانش آموز دیگر و این نوشته پی آمد احساس بسیار خوبی بود که در جمع همکاران و دانش آموزان پاک و صادق دبیرستان احمدی روشن در اردوی همدان به وقوع پیوست./

چانه زنی آقای فتحی با مسئول ورودی شهر بازی برای تخفیف ورودی باعث شد که شیفتگان شهر بازی کمی با تاخیر وارد شوند و با محاسبه ی موجودی جیب مبارک، اقدام به خرید کارت شارژ اعتباری شهربازی نمایند. ورود به شهربازی همان و پخش شدن و غیب شدن یکباره دانش آموزان در محوطه شهربازی همان. در لحظاتی که مشغول قدم زنی در محوطه شهربازی بودیم دسته دسته آنها را در جوار معشوق دوران کودکی و نوجوانی یافتیم. یادش بخیر چه آرزوهایی که در کودکی در نطفه خفه شد. از تونل وحشت و قطار گرفته تا سالتو و فوتبال دستی، همه و همه آرزوی دوران کودکی ما بود که به فنا رفت و اکنون به تماشای لذت بردن دانش آموزان بودیم و ما سرخوش بودیم به شادی آنها. مشغول فیلمبرداری از قطار صعود کرده ی ابوالفضل بودم که فریاد غریبانه ای از درون سالتو توجه من و جمعیت را به خود جلب کرد. فریاد رضا که در شهری غریب اسیر سالتوی شهر بازی شده بود و همچنان که در حال چرخیدن بود، لب به شکایت آمیخته با طنز گشوده بود تا سینا، فرهاد و حامد را به خنده وا بدارد و انصافا آنها نیز با جملات طنز همراهان خوبی برای اسیران گرفتار در سالتو بودند. .رضا، شهریار و پویا گرفتار در سالتویی که در آن، آسمان بالای سرت در کسری از ثانیه جای خود را به زمین میداد آنچنان با لهجه ی غلیظ گتوندی زبان بازی می کردند که عده ای به تماشای شیرین کاری آنها کنار سالتو حلقه زده بودند. آنسو تر آقای جهانگیری و احمدی که شاید کمی کلافه به نظر میرسیدند پس از تقلای نافرجام برای خرید لباس از فروشگاه بی خاصیت و متروکه ی شهر بازی، مشغول صرف نسکافه ای داغ در یک هوای خنک و مطبوع بودند. شلوغی شهر بازی باعث شده شده بود آنچنان که ایده الم بود نتوانم تصاویری از بچه ها بگیرم. تنها توانستم در سالن مخصوص کودکان لحظاتی از بازی امیر را به تصویر بکشم. بعد از این چند روز یادم افتاد بگویم که ما بعد از این همه سن و سال، گاها در سفر دلتنگ خانه و دوستان شده و  قصد بازگشت زود هنگام را داریم اما امیر  با آن سن کم آنچنان غرق در دنیای کودکانه اش شده بود که بکلی خانه را فراموش کرده بود. فوتبال دستی پایی ! آخرین سکانس زیبای شهربازی بود و همگی با کارت هایی خالی روانه ی اتوبوس شدیم هر چند که دقایقی برای رسیدن آقای احمدی انتظار کشیدیم تا با آرامش تمام و بدون هدر دادن یک دانه، بلال خوشمزه را صرف کند.

با ذکر این جمله ی پایانی یاد استاد دوران دانشجوییم را گرامی میدارم که همیشه میگفت انسانها گاهی نیاز دارند کودک شوند، بازی کنند شوخی کنند و غرق در بازگشت به  هیجانات دوران کودکی شوند تا فارغ از تمام دغدغه های زندگی آرامشی هر چند مقطعی به دست آورند . آن شب هم به خوشی گذشت ...

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۹
جوادی پور
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۱
جوادی پور

سیرک

کمی با چاشنی عجله شام را صرف کردیم و طبق وعده ای که داده بودیم راس ساعت 10 شب باید در محل بر پا شدن سیرک و اجرای برنامه حاضر می شدیم. آقای احمدی که وعده خرید هدیه به فرزندش او را بدجوری در دست انداز انداخته بود به ناچار برای خرید به داخل شهر رفته و بدون صرف شام خود را به سراشیبی معروف ایستگاه اتوبوس رسانده بود و من نیز سهم سالاد الویه شام او را همراه خود داخل اتوبوس آوردم. راستی یادم رفت بگویم که سالاد الویه واقعا شام جذابی است که به راحتی میتوانی چیزی در حدود نصف دانش آموزان را در چشم بهم زدنی از میز غذا فراری دهی. مسیر اردوگاه تا خوابگاه و چالش همیشگی تعویض آهنگ یکی دیگر از اتفاقات همان شب بود که من روزها بعد از این اردو هنوز متوجه نشدم که امیرمحمد موافق چه آهنگی است؟ طالبی مخالف چه سبکی است؟ و محمد علیزاده عاشق چه خواننده ای است. ایهال الحال تا آن شب من در مقابل خواسته ی دانش آموزان مقاومت کردم و درخواست تعویض فلش را با هر بهانه ای رد میکردم. صف انتظار ورود به سیرک مدت زمان اندکی بود و همگی وارد فضای تاریک سیرک شدیم و این تاریکی فضا دقیقا باب میل دانش آموزانی است که با هر بهانه ای عاشق جیغ و داد و سر و صدا هستند. به اعتقاد حقیر در این سن اکثر نوجوانان و جوانان دوست دارند به هر دلیلی ساختار شکنی کنند و از زیر قید و بندها خارج شوند هر چند گاهی برای اطرافیان آزار دهنده است ولی اقتضای سن و طبیعت دانش آموزان تحمل این موضوع را برایم سهل کرد. میگویند آفتاب جایی طلوع کرد که دزد میخواست، روشن شدن بلندگوی سیرک و آهنگ های شاد و پرانرژی، دقیقا آن چیزی بود که دانش آموزان انتظار آن را داشتند و لحظاتی نظم سیرک با دست زدن و حرکات ریتمیک! بچه ها دستخوش تغییر شد. تا اینجای کار مجری و هیچ بازیگری بر روی صحنه حاضر نشده بود اما به مجرد رد شدن مجری برای تنظیم نور سالن فریاد " اووه اووه ....اووه اووه" بچه ها بلند شد و بعد از خروجش فریاد " ره ره ... ره ره" همراه با دست زدن بچه ها عصبانیت مجری را برانگیخت و از آنجایی که حدس زدم معنی جملات بچه ها را فهمیده بود نیمچه تذکری هم نصیبشان کرد هر چند که: " نرود میخ آهنی در سنگ"

رفته رفته که اجرای نمایش بازیگران شروع شد بچه ها محو تماشای آن شدند و اندکی آرام گرفتند. بند بازی. حرکات تعادلی، شعبده بازی، رقص، طنز تماشاگران، بچه ها را کاملا مجذوب خود کرد و مرا در حسرتی عمیق فرو برد که چرا در جوار ما چنین امکاناتی نیست تا اینچنین انرژی بچه ها تخلیه شود. خوب بخاطر دارم امیر پسر آقای فتحی آنچنان مجذوب شعبده بازی شده بود که آمپر کنجکاویش به انتهای صفحه ی اشتیاق رسیده بود و ساعتها بعد از اتمام شعبده بازی در مورد آن صحبت میکرد.

با قاطعیت میگویم امیررضا طالبی پسری پاک و صادق و کاملا اجتماعی است که همه ی دانش آموزان دوستش دارند. زمانی که شعبده باز دو گلوله اسفنجی را تبدیل به یک طالبی کرد فریاد: " طالبی... طالبی" بچه ها سالن را به وجد آورد اما آن طالبی کجا و طالبی دوست داشتنی ما کجا.

اتمام مراسم به مانند اتمام یک مسابقه سنگین ورزشی بود با این تفاوت که بچه ها هم تخلیه روانی شده بودند و هم انرژی بدنی آنها کاملا رو به اتمام بود و ما خرسند بودیم که برنامه آن شب نیز به مذاقشان خوش آمده بود... ادامه دارد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۳
جوادی پور

گلچین عکس های همدان بزودی ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۶
جوادی پور

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۴
جوادی پور

ایستگاه بروجرد و نگهبان خشمگین

ساعت 12 شب حرکت به سمت همدان میعادگاه دانش آموزان نمونه، درسخوان و البته پرحرف شروع شد. خیلی انتظار کشیدم تا صلوات سلامتی حرکت توسط یکی فرمان داده شود اما انتظاری بس بیهوده بود و لج گتوندیم باعث شد تا سه راه (گتوند-شوشتر-دزفول) هیچ صلواتی نفرستم. قطع امیدم باعث شد چندین ذکر و صلوات سلامتی را تکرار کنم. 45 نفر و 45 سلیقه ی متفاوت باعث شد که همهه ی آهنگ های موبایل و داد و بیداد دانش آموزان نظم اتوبوس را کاملا بهم بریزد اما این شلوغی دوام چندانی نداشت و رفته رفته سکوت نسبتا خوبی در اتوبوس برقرار شد.

صبح زود اولین ایستگاه یعنی بروجرد، جهت ادای فریضه نماز و -گلاب به روی همگی شما- دستشویی، اولین جرقه های جذابیت اردو زده شد. آنجا که من همراه با بیست نفری از دانش آموزان درون سرویس بهداشتی حبس شده بودیم از آن جهت که نگهبان خشمگین سرویس بهداشتی برای هر نفر 300 تومان طلب کرده بود و هیچکدام از ما پولی به همراه نداشت. .ژست عصبی و قلدر مآبانه ی نگهبان همان ابتدای کار باعث شد که به شوخی به صفری تذکر دادم نگهبان اعصاب ضعیفی دارد و مواظب شوخی هایش باشد. همگی با لباس راحتی بودیم و پولی در جیب نداشتیم. آقای احمدی نفر اول خروجی و تنها پولدار جمع ما بود که به شکل مغرورانه و با خونسردی تمام و دست در جیب قصد تک روی و خروج تکی از سرویس بهداشتی را داشت. خیلی امیدوار بودم پولی که از مشتش خارج شود حداقل یک اسکناس هزاری باشد تا به قول معروف خودم را قالب کنم و همراه او و شاید چند نفری،  دیگر بچه های بینوای گرفتار را به قضا و قدر الهی بسپاریم. چشمتان روز بد نبیند با دیدن اسکناس مچاله شده صد تومانی آقای احمدی تمام امیدم به یاس تبدیل شد- الهی هیچ امیدی ناامید نشود- و بحث سختی بین دو نفر در گرفت و اسکناس مچاله شده با شدت تمام به سمت آقای احمدی پرت شد و او را بدرقه کرد و اسکناس در محوطه دستشویی سرگردان  و بی صاحب شد. و باز آقای احمدی با خونسردی تمام مسیر خروجی را با بی محلی تمام طی کرد. هر چند در این بخش ما از ذکر فحاشی های نگهبان معذوریم.اصرار نفرمایید.

من مانده بودم و دانش آموزانی مستاصل و بدون پول. هیچ نقشه ای به ذهنم نمیرسید. هر چند پویا نوری پور چندین راه حل بیهوده ارائه کرد. همه مات و مبهوت و ترسان و پرسان به همدیگر نگاه میکردیم که راهی پیدا کنیم چرا که انصافا چهره نگهبان نشان میداد که ابدا اهل مذاکره و گفتگو نیست حتی اگر جناب ظریف گرفتار در توالت باشد. جز تنها امداد غیبی که فرجوند یک اسکناس دو هزار تومانی جا مانده در جیب را پیدا کرده بود و تحویلم داد هیچ منجی دیگری نداشتیم. قرار بر این شد که به ازای هر نفر سیصد تومان حساب کند اما هجوم دانش آموزان به سمت بیرون حساب را از دست من و نگهبان خارج کرد و خشم نگهبان را برانگیخت و دو هزار تومان من هم سرنوشتی بهتر از صد تومانی آقای احمدی نداشت. اینبار فحش هایی کاملا رکیک تر، غلیظ تر نصیب من شد و یک نیمچه مشت هم به پهلوی من وارد شد اما خوشبختانه همین درگیری باعث رهایی جمع کثیری از واماندگان در سرویس بهداشتی  شد و با دو و رنگی پریده به سمت در خروجی هجوم بردند. خوشبختانه هیچ عکس العملی نشان ندادم و قضیه با خیر خوشی تمام شد اما آدرس ایستگاه و مشخصات ظاهری نگهبان را تا همیشه در خاطر دارم که مبادا روزی و جایی گرفتارش شوم. الان هم که نگهبان دیگر دسترسی به من ندارد با شهامت "وا عرض کنم دشمونا سی خوس" !!! (شوخی) .ادامه دارد ...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۸
جوادی پور

سفرنامه ی همدان 29 تیر 1394

1.        فراخوان آقای فتحی برای حضور در مدرسه

بعد از یک ماه پر فیض و برکت که غالب دانش آموزان!! ریاضت این ماه سخت را به جان خریدند  قرار بر این بود که دانش آموزان روز دوشنبه 29 تیر ساعت 9 صبح در مدرسه حضور پیدا کنند. بدان جهت که اعلام حضور کنند. اگر اشتباه نکنم محمد و مهدی کرمی اولین نفرات حاضر در مدرسه بودند  بخش زیادی از صحبت های آقای فتحی را به دلیل خواب آلودگی از دست داد. هر چند در این اثنا هم نجفی و نوری پور بعد از کلی قول و قرار بر سر درس خواندن جزو اولین نفرات حاضر در مدرسه بودند. یکی یکی آمدند اما چه دیر و چه سحر خیز .رشید، رضا، محمد فتحی، احمدی و ... . همگی رضا احمدی را دانش آموزی زرنگ میشناسیم، با ضریب هوشی بالا. برای لحظاتی که آقای فتحی مشغول صحبت تلفنی با دبیر آینده ی شیمی بود دو جمله در مورد دبیر شیمی توضیحاتی خصوصی به رضا عرض کردم و تاکید کردم به آقای فتحی نگوید، به فاصله یک دقیقه و با فراموشکاری تمام، کل جمله را به نقل از من تحویل آقای فتحی داد. به قول دوستمان: آی کیو در حد لیگ برتر.ایهاالحال خاطرات اردوهای دانش آموزی تا سالها همراهتان خواهد ماند. شاید هرگز فرصتی اینچنین برای دانش آموزان فراهم نشود تا در چنین جمعی صمیمی گرد هم آیند. قطعا لحظات ماندگاری را در روزهای آتی بارها و بارها در عکس های یادگاری از اردوی همدان مرور خواهید کرد. و ما این لحظات را مینویسیم و با عکس های یادگاری ثبت میکنیم. هر چند شاید بسیاری از مطالب یا عکس هایمان از حوصله شما خارج است اما به پاکی و خلوصتان خواهید بخشید. تا جمعه ی حرکت، بدرود

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۱
جوادی پور
سلام
نکته اول اینکه دانش آموزایی که قراره برید همدان، چهارشنبه به مدرسه مراجعه کنید آقای فتحی منتظرتونه برا رضایتنامه و توضیحات تکمیلی.نکته دوم دوربین دیجیتال دارید، همراه بیارید.نکته سوم:کارت ملی و دفترچه بیمه و ملزومات دیگه رو برا اردو همراه داشته باشید.نکته آخر اینکه انشالله سفر خوشی رو داشته باشید.در پناه حق
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
جوادی پور